آب را گل نکنیم : در فرودست انگار، کفتری میخورد آب . یا که در بیشه دور، سیره ای پر میشوید . یا در آبادی ، کوزه ای پر میگردد . آب را گل نکنیم : شاید این آب روان ، میرود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی . دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب . زن زیبایی آمد لب رود ، آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است . چه گوارا این آب! چه زلال این رود! مردم بالادست ، چه صفایی دارند ! چشمه ھاشان جوشان ، گاوھاشان شیرافشان باد ! من ندیدم دھشان ، بی گمان پای چپرھاشان جا پای خداست . ماھتاب آنجا ، میکند روشن پھنای کلام . بی گمان در ده بالادست ، چینه ھا کوتاه است . مردمش میدانند ، که شقایق چه گلی است . بی گمان آنجا آبی ، آبی است . غنچه ای میشکفد ، اھل ده با خبرند . چه دھی باید باشد ! کوچه باغش پر موسیقی باد ! مردمان سر رود ، آب را می فھمند . گل نکردندش ، ما نیز آب را گل نکنیم.