شعرهاي عاشورايي (وحشي بافقي)

روزیست اینکه حادثه کوس بلازده‌ست

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ست

روزیست اینکه دست ستم ، تیشه جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ست

روزیست اینکه بسته تتق آه اهل بیت

چتر سیاه بر سر آل عبا زده‌ست

روزیست اینکه خشک شد از تاب تشنگی

آن چشمه‌ای که خنده بر آب بقا زده‌ست

روزیست اینکه کشتهٔ بیداد کربلا

زانوی داد در حرم کبریا زده‌ست

امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش

بر نیل جامه خاصه پی این عزا زده‌ست

امروز ماتمی‌ست که زهرا گشاده موی

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده‌ست

یعنی محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه ، که روز قیامت است

روح القدس که پیش لسان فرشته‌هاست

از پیروان مرثیه خوانان کربلاست

این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

آری در آن جهان دگر تیر این عزاست

کرده سیاه حله نور این عزای کیست

خیرالنسا که مردمک چشم مصطفاست

بنگر به نور چشم پیمبر چه می‌کنند

این چشم کوفیان چه بلا چشم بی‌حیاست

........

ادامه نوشته

شعرهاي عاشورايي ( محتشم كاشاني)

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده توفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت پسند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید
ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند
روح الامین نهاد به زانو سر حجاب
تاریک شد زدیدن آن چشم آفتاب