گفتگوي پنهاني(ويليام شكسپير)



اي روح ِ مسكين ِ من
كه در كمند ِ اين جسم ِ گناه آلود اسير آمده اي
و سپاهيان ِ طغيان گر ِ نفس، تو را در بند كشيده اند!
 
چرا خويش را از درون مي كاهي و در تنگدستي و حرمان به سر مي بري
و ديوارهاي برون را به رنگ هاي نشاط انگيز و گرانبها آراسته اي؟
 
حيف است چنان خراجي هنگفت
بر چنين اجاره اي كوتاه، كه از خانه ي تن كرده اي
 
آيا اين تن را طعمه ي مار و مور نمي بيني
كه هر چه بر آن بيفزايي، بر ميراث ِ موران خواهد افزود؟
 
اگر پايان ِ قصه ي تن چنين است،
اي روح ِ من،
تو بر زيان ِ تن زيست كن؛
بگذار تا او بكاهد و از اين كاستن بر گنج ِ درون ِ تو بيفزايد.
 
اين ساعات ِ گذران را
كه بر درياي سرمد كفي بيش نيست، بفروش
و بدين بهاي اندك، اقليم ِ ابد را به مـُلك ِ خويش در آور،
 
از درون سير و برخوردار شو،
و بيش از اين ديوار ِ بيرون را به زيب و فر مياراي
 
و بدين سان مرگ ِ آدمي خوار را خوراك ِ خود ساز؛
كه چون مرگ را در كام فرو بري،
ديگر هراس نيست و بيم ِ فنا نخواهد بود.

شعری زیبا از ویلیام شکسپیر

NO LOGER MOURN FOR ME 

No longer mourn for me when I am dead

Than you shall hear the surly sullen bell 

Give warning to the world that I am fled 

From this vile world, with vilest worms to dwell.

Nay, if you read this line, remember not

The hand that writ it, for I love you so,

That I in your sweet thoughts would be forgot, 

If thinking on me ten should make you woe.

O, if, I say, you look upon this vers 

When I perhaps compounded am with clay,

Do not so much as my poor name rehearse 

But let your love even with my life decay,

Lest the wise world should look into your moan

And mock you with me after I am gone. 


William Shakespeare*1564- 1616


معنی:


 

پس از مرگم در سوگ من منشین

          آن هنگام که بانگ ناخوشایند ناقوس مرگ را می شنوی 

که به دنیا اعلام می کند: من رها گشته ام ؛

 

ازاین دنیای پست , از این مأمن پست ترین کرم ها

وحتی وقتی این شعر را نیز می خوانی, به خاطر نیاور

دستی که آنرا نوشت, چرا که آنقدر تو را دوست دارم

که می خواهم در افکار زیبایت فراموش شوم

مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگین سازد

حتی اسم من مسکین را هم به خاطر نیاور

آن هنگام که با خاک گور یکی شده ام

هر چند از تو بخواهم این شعر را نگاه کنی

بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگی من به زوال بنشیند

مبادا که روزگار کج اندیش متوجه عزاداری تو شود

و از اینکه من رفته ام (از جدایی دو عاشق) خوشحال شود