شعر طنز


نفس باد صبا آفت جان خواهد شد عید می آید و اجناس گران خواهد شد

قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد

همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد و سرا پای وجودم نگران خواهد شد

می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد

می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید نوبت گند ترین کار جهان خواهد شد

کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت بر سر جیب بغل ،فاتحه خوان باید شد

یک الف آدم و یک عائله آنهم پر خرج وقت فرسودن اعصاب و روان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی می دانند فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد

هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو کامران از پی او تیز دوان خواهد شد

که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد

سام هم لنگه ی جوراب به پا می گوید شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد

قیمت پسته به قلب من ِآسیب پذیر باز هم وای که آسیب رسان خواهد شد

زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت آ سمان دور سرم پُر دَ وَران خواهد شد

مغز گردو شده مانند طلا مثقا لی مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد

کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد

شوخي با حافظ

اين مطلب رو يكي از دوستان خوبمون به نام معلم فرستاده از ايشون تشكر ميكنم.

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عيادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورده دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

جوابيه ي شعر معروف سعدي

بنی آدم اعضای یک پیکرند؟
اگر سعدی اینها ز یکدیگرند
 
چو عضوی بدرد آمده پس چرا
دگر عضوها بر سرش می پرند
 
چرا داس بر ریشه اش می زنند
به پشت سرش از چه با خنجرند
 
چرا بر سرش هی کلاه می نهد
و از سر دوباره کلاه می برند
 
اگر دیدی شعر ترا خوانده اند
مپندار پندت به دل بسپرند
 
بنی آدمت را رها کرده اند
به دنبال دزدین  گوهرند!
 
چه مضحک شود سعدیا پیکری
که اندام آن یکدگر می درند
 
چه پیکر چه هیکل چه اندام بود؟
که اعضای آن زیر پا یا سرند
 
نه دستی که از هم گره واکنند
نه چشمی که بر درد هم بنگرند
 
نه در ملک عقلند نه در راه قلب
مرید شکم ، عبد پائین ترند
 
عجب پیکری شد که اعضای آن
 
گهی صهیونیستند و گه بربرند
 
که خود می کشنند و به خود می زنند 
و خود می فروشند و بز می خرند
***
چه اعضای پیکر چه جای دگر
بنی آدم اعضایی شرم آورند

من به ديدار خدا رفتم و شد(محمد علي گويا)

با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد

ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ

همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوي ادکلني گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غاليه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالين"را

ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

يکدم از قاسم و جبار نگفتم سخني

گفتم اي مايه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسي نه عصا داشتم و نه نعلين

سرخوش و بي خبر و بي سرو پا رفتم و شد

"
لن تراني"نشنيدم ز خداوند چو او

"
ارني" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعي گفت چرا رفتي و چون رفتي و کي؟

من دلباخته بي چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست

من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد

مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد

فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبي بي سقف و ستون

پير من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد

گفتم اي دل به خدا هست خدا هادي تو

تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد

شعر خنده دار

کنون رزم و يروس و رستم شنو دگرها شنيدستی اين هم شنو

که اسفنديارش يکی ديسک داد بگفتا به رستم که ای نيک زاد

در اين ديسک باشد يکی فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب

چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار

جوابش چنين داد ٬خندان طرف که من نون سنگک ندارم به کف

برو حال می کن بدين ديسک٬ هان ! که هم نون و هم آب باشد در آن

تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به ديدار رايانه اش

چو آمد به نزد مينی تاورش بزد گرز بر دکمه ی پاورش

دگر صبر و آرام و طاقت نداشت مر آن ديسک را در درايوش گذاشت

نکرد هيچ صبر و نداد هيچ لغت يکی ليست از روی ديسک او گرفت

در آن ديسک ديدش يکی فايل بود بزد انتر آنجا و اجرا نمود

کزان يک دم و شد همان دم عيان يکی فيلم و موزيک و شرح و بيان

به ناگه چنان سيستمش کرد هنگ که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره ريست نمود همی کرد هنگ و همان شد که بود

تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خويش فرياد زد

چو تهمينه فرياد رستم شنود بيامد که ليسانس رايانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش وز آن ديسک وبرنامه ی خوشگلش

چو رستم بدو داد قيچی و ريش يکی ديسک بوتيبل آورد پيش

يکی برنامه اندر آن ديسک بود بر آورد آن را و اجرا نمود

به ناگه يکی رمز ويروس يافت پی کشف امضای ايشان شتافت

چو ويروس را نيک بشناختند مر از بوت سکتور بر انداختد

به خاک اندر افکند ويروس را تهمتن به رايانه زد بوس را

چنين گفت تهمينه با شوهرش که اين بار بگذشت از پل خرش

دگر باره اما خريت مکن ز رايانه اصلآ تو صحبت مکن

قسم خورد رستم به پروردگار نگيرد دگر ديسک از اسفنديار

پیغام گیر تلفن شعرا(طنز)

پیغام گیر تلفن شعرا (طنز)


پیغام گیر حافظ :

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام

زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !

ادامه نوشته